۱۳۸۸ تیر ۱۹, جمعه

آموزش معماری

برای اطلاع از چگونگی آزمون پایان ترم ، پرسش ها به انضمام پاسخ هر یک ارائه می گردد ؛

1- یکی از سه تعریف « مبانی نظری معماری» که در کلاس مطرح گردیده را بیان کرده و بر اساس آن مبانی نظری حاکم بر معماری معاصر مشهد را تحلیل نمائید. (3)
تعریف یک= مجموعه و نظامی از داده ها و مفاهیم است که به توصیف و تبیین پدیده های معماری ( آثار معماری و اندیشه های مکتوب) می پردازد و این کار را با دو هدف انجام می دهد :
- تولید معماری جدید
- نقد معماری موجود

تعریف دوم= مجموعه ای از ویژگیهای مفهومی و معنایی است که یک طراح (معمار) آنها را در طراحی اثر خود القاء می کند .(این القاء می تواند آگاهانه و یابصورت ناخودآگاه باشد )

تعریف سوم = حاصل تعامل یک مثلث است که رئوس آن عبارتند از ؛ معمار ،مردم، معماری یعنی ؛
- نگاه معمار به معماری
- نگاه معمار به مردم
- نگاه مردم به معماری

(و برای تحلیل معماری معاصر مشهد بر اساس یکی از تعاریف فوق، توجه و استناد تحلیل گر به چارچوبه های نظری هر کدام از 3 تعریف بالا، حائز اهمیت می باشد)

فقط به دو سئوال از پنج پرسش زیر پاسخ دهید ؛
2- تعریف « ابویعقوب کندی » ازفلسفه را بیان کنید.(1)
ابويعقوب الکندي ، از نخستين فيلسوفان اسلامي ، در فلسفه الاولي خود مي نويسد: «فلسفه شناخت واقعيت اشيا تاحد توان و امکان انسان است ؛ زيرا هدف فيلسوفان در دانش نظري ، کشف حقيقت و در دانش عملي ، رفتار کردن بر طبق آن حقيقت است.
3- در سراسر جامعه اسلامی «حکیم» چه کسی دانسته می شود؟ (1)
در سراسر جامعه اسلامي ، حکيم کسي دانسته نمي شود که تنها به روش زيرکانه در مورد تصورات ذهني بحث کند؛ بلکه کسي دانسته مي شود که علاوه بر آن ، براساس حکمت نظري رفتار کند.
4- ویژگی اصلی فلسفه اسلامی را بیان کنید.(1)
اسلامى بودن فلسفه اسلامى نه تنها به خاطر این واقعیت است که در جهان اسلام و توسط مسلمانان پرورش یافته است، بلکه به این علت است که على رغم نظر مخالفان، اصول و الهام و بسیارى از مسائل فلسفى خود را از منابع وحى اسلامى اخذ کرده است.
5- سه دوره اصلی فلسفه غرب را ( با ذکر تاریخ) معرفی کنید .(1)
1- دوره باستان (فلسفه یونان وجهانشان از حدود 600 قبل از میلاد مسیح) 2- قرون وسطی (از ظهور مسیحیت تا 529 میلادی دوره مشترک و از 529 میلادی که تعطیل شدن آکادمی افلاطون می باشد به مدت 10 قرن دوره قرون وسطی بطول می انجامد) 3- دوران معاصر ( از آغاز قرن 16 میلادی و ظهور فلسفه نو).
6- «گلزار حیدر» ماندگارترین تاثیر معلم را در چه می داند ؟(1)
معلم تدریس می کند , زیرا فاضل است وعاقل و عاشق پیشه خود .شاید در درس او اطلاعاتی منتقل و پدیده های پیچیده ای توضیح داده شود ,اما ماندگارترین تاثیر معلم از بیان فلسفه شخصی وآثار او حاصل می گردد.

۱۳۸۸ تیر ۹, سه‌شنبه

پروژه های مطالعاتی

دانشجویان محترم کلاس مبانی نظری؛
لیست اسامی گروه های مطالعاتی به انضمام عنوان پروژه ها اعلام می شود ؛

گروه اول = « فلسفه رئالیسم » آقایان عظیمی + رضوی.
گروه دوم = « هفت وادی عرفان و سلسله مراتب در معماری » آقای رحیم زاده.
گروه سوم = « مشهد و معماری مدرنیسم » آقایان حسین نژاد + علوی.
گروه چهارم = « مبانی طراحی معماری در بافتهای فرسوده » خانم ها قاضی سعید + زمانیان + غفاری.
گروه پنجم = « عالم مثال و معماری » خانم ها زحمتی + خرسندی + نجفی.
گروه ششم = « اخلاق در معماری » خانم ها قاسمیه + ارباب + کلانی.
گروه هفتم = « هدف و ماهیت رشته معماری » خانم جلالی.
گروه هشتم = « در جستجوی معماری پایدار(گذشته و حال) » آقایان بیک محمدی، دیوان بیگی، آرزو.
گروه نهم = « زیبا شناختی در معماری » خانمها پور اربابی + اولیائی + مولوی + ملک زاده.
گروه دهم = « روانشناسی محیط » خانم ها ذاکری + معینی + نائینی + عنایتی.
گروه یازدهم = « پرورش معمار و هویت زدایی » آقای پهلوان.
گروه دوازدهم = « ارتباط انسان با محیط (فضاهای معمارانه) » خانم نقوی.
گروه سیزدهم = « هندسه آسمانی در معماری » خانم ها عباس نیا + چشمی + کیکانلو.
گروه چهاردهم = «فرهنگ ها و سبک های معماری» خانم ها موحد + عمارلو

نکات ؛
1- روز پنج شنبه مورخ 11/04/1388 بین ساعات 14 الی 16، برای تحویل پروژه ها به گروه معماری مراجعه نمائید.
2- قطع پروژه ها A4 و بصورت تایپ شده باشد.
3- قالب بندی مطالب بر اساس موضوعاتی که در کلاس بیان شد، تنظیم گردد(فهرست، مقدمه، متن، ........... )
4- رعایت قواعد منبع نویسی و معرفی ماخذ، الزامی است.

۱۳۸۸ خرداد ۲۱, پنجشنبه

معلمان معماران فردا

معلم تدریس می کند , زیرا فاضل است وعاقل و عاشق پیشه خود .شاید در درس او اطلاعاتی منتقل و پدیده های پیچیده ای توضیح داده شود ,اما ماندگارترین تاثیر معلم از بیان فلسفه شخصی وآثار او حاصل می گردد .
یادگیری فرآیندی است همراه با جذب و معلم نمی تواند از بار اخلاقی موقعیت خود که موجب انتقال باورهای او به دانشجویان می شود ,حذر کند .اگر آرمانگرا باشد ,دست پروردگان اویا آرمانخواه می شوند یا مجنون , اگر در عملگرایی افراط کند , شاگردانش مدافعین بی قید و شرط وضع موجود ازآب در می آیند ,اگربه تعصب خشک بگراید یا مریدان افراطی تربیت می کند و یا مخالفان کور .
اگر خود نیاموزد,نمی تواند که بیاموزد.
و اگر در آرا خود صادق نباشد ,نمی تواند با عرضه آنها کسی را قانع کند .در چهار چوب اسلام تعلیم , فراتر از درس گفتن است و معلم ,خود بخش مهمی از آموزش بشمار می آید .
معلمان معماران تاریخ فردا محسوب می شوند .
گلزار حيدر (استاد پاكستاني الاصل دانشگاه كارلتون كانادا)

۱۳۸۸ خرداد ۲۰, چهارشنبه

من و معماري - نوشتارها

نوشتار 1
من پارسا پهلوان، 22 ساله ، از تازه وارد هاي دنياي معماريم. با همون شعار ها... از معماري نوشتن واسه من ،مثل نوشتن عاشقي مي مونه از عشقش. عاشقي که تا حالا ننوشته از عشقش.
از زماني که خودم رو شناختم، بي تاب بودم . بي تاب کشف کردن چيزي از خودم که نمي دونستم چي بود و شايد هنوزم پيداش نکردم. براي کشف خودم گاهي به موسيقي پناه بردم، گاهي به صحنه تئاتر، سالهايي به نقاشي و مجسمه سازي...هنگامه اي به فلسفه و شامگاهي به شعر. که هيچ کدوم از اونها به تنهايي براي ارضاي روح من کافي نبود. عاشق اين بودم که از خودم چيزي به يادگار بذارم و شايدم دوست داشتم،فرق بودن و نبودنم حس بشه.
اما تصور مقصد کنکوري دانشکده معماري براي من، يه ويترين از مانکن هاي چشم روشن بود که دور هم براي استفاده از کلمات ژوژمان و دسن و پرزانته و تيم ورک و کانسپچوال و ديکانس و .... آه که آواز دوهول شنيدن از دور خوش است!
از ترم دوم تحصيلم شروع کردم به لذت بردن از معماري... شعار... ژست...اظهار فضل...همون روزهاي ترم دوم ، مقاله اي رو نوشتم که الان از خوندنش خجالت مي کشم. ... مدتي که گذشت ورق برگشت. با هر کتابي که مي خوندم مي فهميدم هنوز معماري رو فتح نکردم! هر روز مي فهميدم که چيزي(هيچ چيز) از معماري نمي دونم و هر چه بيشتر ميخوندم و مي ديدم ، اين جهل برايم آشکار تر می شد و شوق دانستن درونم زبانه مي کشيد... و اين شوق تا امشب که اين چند خط رو مي نويسم، هنوز با منه.
چه لذت هايي رو مديون معماري ام. از خط کشيدن ها و فکر کردن ها و آرزوها تا حظ قدم زدن ميون بافت هاي قديمي و فکر کردن به چيز هايي که به چشم معمار محجوب نيست. فکر و روياي خط کشيدن براي رهايي از معماري ظاهر آراسته ي باطن کاسته ... .
قسم خوردم که تا روزي که زنده ام ، ازين پيش فعالي آروم نگيرم، چه اون بهانه عاشقانه معماري باشه... و چه خوب اگه اون بهونه ، معماري باقي بمونه... .
پارسا پهلوان
نوشتار 2
اولين باري كه اين موضوع توي كلاس مطرح شد نمي دونم چرا ناخودآگاه يه سري خاطره مثل برق و باد از جلوي چشمام گذشت...
روزي كه از كلاس پيش دانشگاهي با دو تا از دوستام داشتيم قدم زنان از خيابون كوهسنگي به سمت خونه مي رفتيم.بحث رشته انتخابيمون بود، اونا مي گفتن معماري رشته پرخرجيه. منم اولين جوابي كه به ذهنم اومد كه بگم اين بود كه "اشكال نداره،بعدش خرجشو از خودش در مياري "... شايد اين تعبير كوچه بازاري اين ضرب المثل بود كه از هر دانه گندم كه بكاري هفتاد دانه به بار مياد...
روزي كه اومدم سر كلاس درك وبيان محيط ، پسري كه كنارم نشسته بود در حالي كه داشتيم كاغذ هاي كاهي بي خط رو خط خطي مي كرديم به من گفت من فكر مي كردم معماري كه بيام مي برنمون توي محيط باز و بهمون ديوارچيني و ملات سازي و ... ياد مي دن و همون آدم به دليل تصور اشتباهي كه از رشته معماري داشت ديگه سر هيچ كلاسي ديده نشد...!
و بالاخره روزي كه رفتم توي صندوق كتابام دنبال يه كتاب فلسفي بگردم ، ولي چيزي پيدا كردم كه خيلي برام جالب بود ، دفتر نقاشي سال اول راهنمايي...!
وقتي دفترو ورق زدم ديدم نه بابا از همون بچگي يه نيمچه هنري در ما بوده...!حالا اين هنر طراحي و نقاشي چه طوري به معماري پيوند خورده جاي بحث داره...
حالا بعد از گذشت چهار سال از اون انتخاب از حرفي كه به دوستم زدم خجالت مي كشم ، حكايت من و معماري مثل ازدواجهاي سنتي ايروني مي مونه كه اول والدين مي رفتن صحبتاشونو مي كردن ، بعدش دختر و پسر فقط يه بار قبل ازدواج همو مي ديدن و به مرور زمان اون عشق و محبت بين زوجين ايجاد مي شد...
اما نه...!خوب كه فكر مي كنم مي بينم رابطه من و معماري به اون شكل سنتي نبوده...چون من و معماري اونقدرا هم با هم غريبه نبوديم...من معماري رو از قبل مي شناختم ، توي اقوام چند نفري اين رشته رو خونده بودن ، حتي يه نفر توي همين دانشگاه...
بعد چهار سال زندگي با معماري با همه ي خاطرات تلخ و شيرين ، حالا معماري عشقم شده...تمام تلاشمو مي كنم حالا كه وارد دنياي معماري شدم - حالا به هر دليلي و با هر پيش زمينه اي - نهايت استفاده رو از اين فضا بكنم ، خلق كنم براي آسايش و آرامش مردم...
مي خوام معمار باشم ، با معماري زندگي كنم و با معماري بميرم...
حسن آرزو

۱۳۸۸ اردیبهشت ۱۲, شنبه

بحث آزاد - اخلاق فيلسوف - نوشتارها

نوشتار 1
مگي مي گويد: « ... کسانی که با فلسفه او (هايدگر) مخالف اند اغلب این حربه را بر ضدش به کار می برند. ولی حقیقت آن است که نازی بودن چیزی از منزلت او به عنوان متفکری قابل ملاحظه نمی کاهد، کما اینکه دیگرانی که کمونیست بودند نیز همچنان متفکران در خور توجه باقی ماندند.».
يكي از مداخلي كه مي توان از آن به اين متن ورود يافت از همين جمله و پرداختن به جايگاه تفكّر و متفكّر (انديشه و صاحب انديشه) در رويكرد ماست. اگر ما خواهان كسب معرفت و آگاهي باشيم، منزلت متفكّر بر ما مقدّم است يا منزلت و جايگاه تفكّري كه پديد آورده است؟ به عبارتي ديگر، هنگامي كه قصد داريم از منبع معرفت و دانشي كه توسط كسي پديد آمده است بهره ببريم، به نقد تفكّر مي پردازيم يا متفكّر را مورد قضاوت قرار مي دهيم، ؟ اگر به نقد تفكّري بپردازيم (كه البته شناخت متفكّر – پيش زمينه، نگرش و مفروضات و ... او- در اين كار ياري گر مي باشد) و به تأييدِ دست يافته هاي آن تفكّر نائل شويم، آيا قضاوت ما در مورد توليد كننده ي آن تفكّر ( و ردِّ او به لحاظ اخلاقي در اينجا) بايد مانع ما در بهره جستن از نتايج تفكّر او گردد؟
يا اگر با مباني اخلاقي خود، آن انديشمند را مورد قضاوت قرار دهيم و او را به اين لحاظ، مورد تأييد و قبول خود قرار دهيم، چه راهي به روي ما براي پذيرش يافته هاي عقلي او گشوده مي شود؟
به ديگر سخن، در رويكرد معرفتي به يك گزاره يا دستاورد عقلي، جايگاه گوينده و يابنده ي آن، در استفاده و سود جستن ما از معرفت او كجاست؟ آيا اين موضوع بايد تأثيري در بهره بردن ما از تلاش عقلي او بگذارد؟ ما جوياي قضاوت صاحب تفكّريم يا نقد تفكّر او؟ البته شناخت متفكّر مي تواند به شناسايي برخي عوامل و دلايل و علل پيدايش آن انديشه ياري رساند؛ اما اگر يافته ي او قابل تأمل و مفيد باشد، چه چيزي مي تواند يا ممكن است، مانع استفاده ي ما از آن گردد؟ و يا اگر آن انديشه را، به رغم مقبوليت داشتن پديدآورنده ي آن در نزد ما، سست و نادرست بيابيم، چه چيزي مي تواند مشوق و برانگيزاننده ي ما در كاربرد آن انديشه باشد؟
علي ميرشاهي

۱۳۸۸ اردیبهشت ۷, دوشنبه

اخلاق فیلسوف

براین مگی در کتاب سرگذشت فلسفه در باره هایدگر می نویسد «هایدگر به حزب نازی پیوست و در سال 1933 که نازی ها به قدرت رسیدند، نخستین رئیس ناسیونال سوسیالیست دانشگاه فرایبورگ شد. هوسرل (استاد هایدگر)یهودی یا دست کم نیمه یهودی بود، لذا در آن برهه هایدگر علناً هرگونه رابطه با او را انکار کرد. این اقدام به شهرت شخصی هایدگر برای بقیه عمر لطمه زد.سال بعد، از ریاست دانشگاه استعفا داد، و در پایان جنگ جهانی دوم و به خاطر سوابق نازی اش شش سال از تدریس محروم شد. این مطلب از آن پس بحث برانگیز بوده است ، و کسانی که با فلسفه او مخالف اند اغلب این حربه را بر ضدش به کار می برند. ولی حقیقت آن است که نازی بودن چیزی از منزلت او به عنوان متفکری قابل ملاحظه نمی کاهد، کما اینکه دیگرانی که کمونیست بودند نیز همچنان متفکران در خور توجه باقی ماندند. این تصور که هر اندیشمند بزرگ باید انسانی با اخلاق پسندیده هم باشد «رمانتیک» است، حتی کودکانه است، و به هر حال برای این تصور در تاریخ فلسفه آن قدر نمونه خلاف هست که نمی توان آن را جدی شمرد
نظر شما در این باره چیست؟

تعاریف پایه

دو سئوال اصلی فلسفه عبارتند از ؛
1- ماهیت هر آنچه هست چیست ؟ (آنچه وجود دارد و ماهیت هستی. هستی شناسی =Ontology )
2- در صورتیکه اصلاً بتوانیم چیزی را بدانیم، چگونه می توانیم آن را بدانیم؟ (ماهیت شناخت و امکان دانستن. شناخت شناسی یا معرفت شناسی = Epistemology )
جریان اصلی تاریخ فلسفه تحول این دو مبحث و کلیه مباحث فرعی برآمده ازآنها، طی قرنهاست.
«براین مگی، سرگذشت فلسفه»

۱۳۸۸ اردیبهشت ۱, سه‌شنبه

فیلسوفان اسلامی

ابويعقوب الکندي، از نخستين فيلسوفان اسلامي، در فلسفه الاولي خود مي نويسد: «فلسفه شناخت واقعيت اشيائ تاحد توان و امکان انسان است؛ زيرا هدف فيلسوفان در دانش نظري، کشف حقيقت و در دانش عملي، رفتار کردن بر طبق آن حقيقت است.» فارابي با وجود اين که اين تعريف را مي پذيرد، تمايزي ميان فلسفه مبتني بر يقين (اليقينيه) يعني برهان و فلسفه مبتني بر ظن (المظنونه) يعني جدل و مغالطه مي نهد و تاکيد مي کند« فلسفه مادر علوم بوده و با هر چيزي که موجود است، سر و کار دارد.»
مقاله«معنا و مفهوم فلسفه در اسلام»دكتر سيد حسين نصر

۱۳۸۸ فروردین ۲۹, شنبه

نکته مهم درباره فیلسوفان

«کار همگی آنها مبتنی است بر تصوری در باره کل هستی. فیلسوف می کوشد این تصورش را با استدلال های متقاعدکننده به ما بقبولاند. نقدهایی را که دیگران ممکن است به استدلال هایش وارد کنند، در نظر می گیرد و می کوشد با استدلال های بیشتری آن انتقادها را جواب بگوید. این استدلال ها چه بسا بسیار پیچیده شود. استدلال های خاصی ممکن است فنی و فهم شان دشوار، یا از این بدتر، مفصل و خسته کننده باشند، ولی نکته اصلی نه در استدلال ها بلکه در بینش است. گاه فهم این بینش نیز دشوار می نماید، ولی در قیاس با استدلال ها اکثراً آسان است.»
«براین مگی»

۱۳۸۸ فروردین ۲۳, یکشنبه

دعوت به فلسفه


-هر عرصه ای از فعالیت، فلسفه ای دارد که در باره مفاهیم، اصول و روش های آن عرصه یا رشته طرح پرسش می کند. بدین ترتیب فلسفه علم داریم و فلسفه دین، فلسفه هنر و همین طور تا آخر. بهترین کارورزان هر رشته، تقریباً همیشه دلبسته فلسفه آن رشته اند .

« براین مگی»

نكاتي پيرامون فلسفه

چرا فلسفه؟


—مسائل فلسفی در نفس خودشان جالب توجه اند و غالباً با مفروضاتی سر و کار دارند که بسیاری از عقاید عادی بر آن ها پی ریزی شده اند.
—بسیاری از پیش فرض های مربوط به معتقدات عادی و ناشی از شعور متعارف در دایره تحلیل فلسفی قرار می گیرند، و وقتی درست سنجیده شدند، گاهی معلوم می شود نه آن چنان محکم و استوارند که در نگاه اول به نظر می رسید و نه معنا و نتایج شان به آن روشنی است.
—فلاسفه با تحقیق در این گونه امور، شناختی را که افراد از خودشان دارند را افزایش می دهند.

بدون فلسفه؟

—اگر پیش فرض ها بررسی نشوند و همان طور راکد بمانند، جامعه ممکن است متحجر شود، اعتقادات تصلب پیدا می کنند و به صورت جزمیات در می آیند و قوه تخیل کژ و معوج می شود و ادراک و تفکر از باروری می افتد.
—جامعه اگر در بستر راحت جزمیات و عقاید خشک تردیدناپذیر به خواب برود، کم کم می پوسد. اگر بنا باشد مخیله تکان بخورد و قوه ی فکر و ادراک به کار بیافتد و زندگی فکری و ذهنی تنزل و پسرفت نکند و طلب حقیقت (یا طلب عدالت یا کمال نفس) متوقف نشود، مسلمات و پیش فرض ها باید – دست کم تا حدی که جامعه از حرکت نیاستد – مورد شک و سؤال قرار بگیرند.

فیلسوف و پیشرفت اندیشه

—انسان ها و اندیشه ها بعضاً از طریق پدرکشی پیشرفت می کنند، یعنی از این راه که بچه ها حتی اگر پدر را نمی کشند، لااقل اعتقادهای او را می کشند و به اعتقادات جدید می رسند. توسعه و پیشرفت به همین وابسته است.
—در این جریان کسانی که سؤالات ناراحت کننده و مزاحم می کنند و به شدت درباره ی پاسخ ها کنجکاوند، نقش مطلقاً محوری و اساسی دارند. معمولاً این گونه افراد در هر جامعه ای کم پیدا می شوند و و قتی به طور منظم به این فعالیت می پردازند و از روش های عقلی ای استفاده می کنند که خود این روش ها در معرض وارسی و کندوکاو و نقد و سنجش اند، اسم شان را می گذاریم فیلسوف.

فلاسفه

—کسانی هستند که واقعاً می خواهند با فکر و نگرانی به کنه امور برسند. می خواهند بدانند چرا به این طرز زندگی می کنند و چرا باید این طور زندگی کنند. این یکی از خواست های مطلقاً طبیعی انسان است که بعضی از انسان های برخوردار از بالاترین درجه ی تخیّل آفریننده و هوش و استعداد، عمیقاً آن را در خودشان احساس می کنند.
—بدون شک، قضیه بحث درباره ی الفاظ است، ولی الفاظ فقط الفاظ نیستند یا مشتی مُهره در فلان بازی زبان شناسی. لفظ مبیّن فکر است. زبان به تجربه دلالت می کند؛ تجربه را بیان می کند و دگرگون می کند.

فلسفه و زبان

—فلاسفه حقیقتاً سر و کارشان با زبان است چون معتقدند که ما با استفاده از واژه ها فکر می کنیم و واژه خودش گاهی به معنای عمل و کردارست و بنابراین، بررسی زبان مساوی با بررسی فکر و حتی سراسر دیدگاه ها و طرز زندگی است. وقتی کسی با این مسائل دشوار فلسفی رو به رو می شود که پاسخ آشکاری ندارند، ممکن است برای شروع از خودش بپرسد: «این چگونه سؤالی است؟ ما دنبال چه نوع جوابی می گردیم؟ آیا این سؤال از فلان قسم است یا از قسم دیگر؟ آیا به امور واقع و آن چه هست مربوط می شود؟ یا سؤالی مربوط به منطق و نسبت بین تصورات است؟ یا مخلوطی از این دو و یا هیچ کدام؟»
—فلاسفه ی خوب صرف نظر از این که چه اسمی روی آن بگذارند، تصورات و مقولات را سوا می کنند و به آشفتگی ها نظم و سامان می دهند، این قبیل آشفتگی ها به آشفته فکری می انجامد و آشفته فکری هم به وحشی گری در عمل.

چه نوع سؤالاتی جواب دارند؟

—مسائلی که با اطمینان می شود ادعا کرد علی الاصول، ولو نه همیشه در عمل، ممکن است فیصله پیدا کنند به دو دسته تقسیم می شوند
—یک دسته، سؤالات عادی تجربی هستند. یعنی سؤالاتی مربوط به این که در دنیا چه چیز هست، یا سؤال از قسم اموری که مشاهده ی عادی یا علم با آن سر و کار دارد. به این سؤالات می گویند سؤالات تجربی، سؤالات مربوط به امور واقع که یا به حکم شعور عادی و عقل سلیم حل و فصل می شوند، یا در موارد پیچیده تر، با مشاهده ی کنترل شده، با آزمایش، با تأیید فرضیه ها و ... .
—قسم دیگری سؤال وجود دارد، یعنی آن گونه سؤالاتی که ریاضی دانان یا منطق دانان طرح می کنند. در آن جا شما بعضی تعریف ها و بعضی قواعد درباره ی استنتاج قضایا از قضایای دیگر و قواعد انتاج را می پذیرید که به شما امکان می دهد از مقدمات به نتیجه برسید. هم چنین مجموعه ای از قواعد وجود دارد که مطابق آن ها نسبت های منطقی بین قضایا را می شود بازبینی و امتحان کرد. این امر به شما هیچ اطلاعی درباره ی جهان نمی دهد. مقصود رشته های صوری است که به نظر می رسد هیچ رابطه ای با مسائل مربوط به واقعیت و آن چه هست نداشته باشند، مثل ریاضیات و منطق و نظریه های بازی ها.
—قاعده از نوع اظهاراتی نیست که ممکن است راست باشد یا دروغ، یا امر و نهی یا سؤال. قاعده صرفاً قاعده است: یا آن را می پذیرید یا قاعده ی دیگری را قبول می کنید.

مسائل فلسفی

—یکی از خاصیت های محوری دو دسته سؤال (تجربی و صوری) این است که برای پیدا کردن جواب، روش هایی وجود دارد که به وضوح درک می شود. ممکن است پاسخ فلان سؤال را ندانید، اما می دانید که چه قسم جوابی مناسب این قسم سؤال است و دامنه ی جواب های ممکن چیست. می دانید که جواب را از چه راهی پیدا می کنید. می دانید چه قسم دلایلی برای جواب شما دلیل محسوب می شوند و ...
—نکته این است که بین این دو دسته بزرگ از سؤالات، باز سؤالات دیگری وجود دارد که نمی شود به آن ها به هیچ کدام از این دو طریق جواب داد. بسیاری از این گونه سؤالات وجود دارد از جمله سؤالات فلسفی. یکی از نشانه های سؤال های فلسفی در وهله اول آن است که نمی دانید کجا دنبال جواب بگردید. این سؤالات به نظر می رسد از همان اول معمابرانگیز باشند، یعنی مشکلاتی در این باره که کجا باید به سراغ جواب رفت. هیچ کس از چگونگی حل و فصل آن ها مطمئن نیست.
—«همه چیز مانند چیزی است؛ خود این چیز مانند چیست؟» در مورد پرسش های فلسفی تمایل به این است که از سؤال درباره ی چنین چیزی شروع کنیم. از لحاظ تاریخی، آن چه به نظر می رسد اتفاق افتاده باشد این است که بعضی سؤالات مهم و حساس به ظاهر در این وضع دو پهلو قرار گرفته اند. مردم عمیقاً درباره ی آن ها نگران بوده اند و البته طبیعی بوده که نگران باشند چون این پرسش ها به بالاترین ارزش ها مربوط می شده است.
—بعضی پرسش ها طوری مجدداً بیان شده اند که (از لحاظ تاریخی) در یکی از آن دو قسم قرار گرفته اند. یکی از امور جالب نظر این است که فلسفه در سیری که داشته، دائماً بعضی از قسمت های خودش را در یکی از آن دو سبد – یعنی تجربی و صوری - انداخته است.

فلسفه و مفاهیم بنیادی

—در هر زمینه ای از فعالیت، بعضی اصطلاحات اساسی وجود دارد یا بهتر است بگوییم مفاهیم بنیادی.
—برای هر موضوع یا فعالیتی، فلسفه ای وجود دارد که هدفش روشن کردن مفاهیم و مدل هایی است که طبعاً در آن رشته به کار می روند و هم چنین بحث درباره ی هدف ها و روش های آن و شکل خاص استدلال و شواهد و شیوه های مناسب هر رشته.
—به عبارت دیگر فلسفه می تواند در پی روشن کردن هر مفهوم یا تحلیل هر فعالیتی باشد. ویتگنشتاین اصرار داشت که فلسفه فعالیت است، نه مجموعه ای از نظریه ها و تعالیم. حتی خود فعالیت فلسفی هم موضوع پژوهش فلسفی است.
—فلاسفه با پژوهش در مفاهیم بنیادی می خواهند در پیش فرض هایی که در تفکر ما وجود دارند کندوکاو کنند؛ می خواهند تحقیق کنند و آشکار کنند و به ما روشن کنند که چه فرض هایی در مصطلحات اساسی ما و در نحوه کاربرد ما از این مصطلحات پنهان است و قاچاقی وارد نتیجه گیری های ما می شود، یعنی در اعتقادها و اعمال ما.
—روشن کردن و ایضاح بدون شک یکی از وظایف – و شاید یکی از عمده وظایف – فلسفه است. اما فلاسفه هم چنین می خواهند توجه مردم را به مسائل واقعی و مستقلی جلب کنند که در ضمن روشن کردن قضایا به میان می آید. گاهی با روشن شدن مفاهیم پی می برید که نحوه طرح مسأله غلط بوده است؛ پی می برید که مسأله، مسأله ای طبیعی است که با مسأله ای صوری خلط شده است. (خلط مقوله)

رویکرد به فلسفه

—نباید در جستجوی جواب های قطعی به فلسفه رو کنیم. این یکسره فرق دارد با این که در پی روشن شدن زندگی خودمان باشیم یا روشن شدن موضوعاتی که در بعضی مشکلات خاص در کارند، برای این که بتوانیم به نحو مؤثرتر مسؤولیت بپذیریم و با درک کامل تر و روشن تری درباره ی آن چه با آن مواجهیم تصمیم بگیریم.
—هر که بخواهد پاسخ های کلی برای مشکلاتی پیدا کند که در رشته ها و فنون پذیرفته شده ی تجربی یا صوری به آن ها رسیدگی نمی شود، اعم از این که متوجه باشد یا نه، وارد کاری فلسفی شده است. شاهد بارز این قضیه، کوشش برای پیدا کردن جواب سؤالات مربوط به ارزش هاست.

برگرفته از «معناي فلسفه از ديدگاه آيزيا برلين» - مصاحبه برايان مگي با آيزيا برلين

برايان مگي، مردان انديشه، تهران، طرح نو، 1374