۱۳۸۸ اردیبهشت ۷, دوشنبه

اخلاق فیلسوف

براین مگی در کتاب سرگذشت فلسفه در باره هایدگر می نویسد «هایدگر به حزب نازی پیوست و در سال 1933 که نازی ها به قدرت رسیدند، نخستین رئیس ناسیونال سوسیالیست دانشگاه فرایبورگ شد. هوسرل (استاد هایدگر)یهودی یا دست کم نیمه یهودی بود، لذا در آن برهه هایدگر علناً هرگونه رابطه با او را انکار کرد. این اقدام به شهرت شخصی هایدگر برای بقیه عمر لطمه زد.سال بعد، از ریاست دانشگاه استعفا داد، و در پایان جنگ جهانی دوم و به خاطر سوابق نازی اش شش سال از تدریس محروم شد. این مطلب از آن پس بحث برانگیز بوده است ، و کسانی که با فلسفه او مخالف اند اغلب این حربه را بر ضدش به کار می برند. ولی حقیقت آن است که نازی بودن چیزی از منزلت او به عنوان متفکری قابل ملاحظه نمی کاهد، کما اینکه دیگرانی که کمونیست بودند نیز همچنان متفکران در خور توجه باقی ماندند. این تصور که هر اندیشمند بزرگ باید انسانی با اخلاق پسندیده هم باشد «رمانتیک» است، حتی کودکانه است، و به هر حال برای این تصور در تاریخ فلسفه آن قدر نمونه خلاف هست که نمی توان آن را جدی شمرد
نظر شما در این باره چیست؟

تعاریف پایه

دو سئوال اصلی فلسفه عبارتند از ؛
1- ماهیت هر آنچه هست چیست ؟ (آنچه وجود دارد و ماهیت هستی. هستی شناسی =Ontology )
2- در صورتیکه اصلاً بتوانیم چیزی را بدانیم، چگونه می توانیم آن را بدانیم؟ (ماهیت شناخت و امکان دانستن. شناخت شناسی یا معرفت شناسی = Epistemology )
جریان اصلی تاریخ فلسفه تحول این دو مبحث و کلیه مباحث فرعی برآمده ازآنها، طی قرنهاست.
«براین مگی، سرگذشت فلسفه»

۱۳۸۸ اردیبهشت ۱, سه‌شنبه

فیلسوفان اسلامی

ابويعقوب الکندي، از نخستين فيلسوفان اسلامي، در فلسفه الاولي خود مي نويسد: «فلسفه شناخت واقعيت اشيائ تاحد توان و امکان انسان است؛ زيرا هدف فيلسوفان در دانش نظري، کشف حقيقت و در دانش عملي، رفتار کردن بر طبق آن حقيقت است.» فارابي با وجود اين که اين تعريف را مي پذيرد، تمايزي ميان فلسفه مبتني بر يقين (اليقينيه) يعني برهان و فلسفه مبتني بر ظن (المظنونه) يعني جدل و مغالطه مي نهد و تاکيد مي کند« فلسفه مادر علوم بوده و با هر چيزي که موجود است، سر و کار دارد.»
مقاله«معنا و مفهوم فلسفه در اسلام»دكتر سيد حسين نصر

۱۳۸۸ فروردین ۲۹, شنبه

نکته مهم درباره فیلسوفان

«کار همگی آنها مبتنی است بر تصوری در باره کل هستی. فیلسوف می کوشد این تصورش را با استدلال های متقاعدکننده به ما بقبولاند. نقدهایی را که دیگران ممکن است به استدلال هایش وارد کنند، در نظر می گیرد و می کوشد با استدلال های بیشتری آن انتقادها را جواب بگوید. این استدلال ها چه بسا بسیار پیچیده شود. استدلال های خاصی ممکن است فنی و فهم شان دشوار، یا از این بدتر، مفصل و خسته کننده باشند، ولی نکته اصلی نه در استدلال ها بلکه در بینش است. گاه فهم این بینش نیز دشوار می نماید، ولی در قیاس با استدلال ها اکثراً آسان است.»
«براین مگی»

۱۳۸۸ فروردین ۲۳, یکشنبه

دعوت به فلسفه


-هر عرصه ای از فعالیت، فلسفه ای دارد که در باره مفاهیم، اصول و روش های آن عرصه یا رشته طرح پرسش می کند. بدین ترتیب فلسفه علم داریم و فلسفه دین، فلسفه هنر و همین طور تا آخر. بهترین کارورزان هر رشته، تقریباً همیشه دلبسته فلسفه آن رشته اند .

« براین مگی»

نكاتي پيرامون فلسفه

چرا فلسفه؟


—مسائل فلسفی در نفس خودشان جالب توجه اند و غالباً با مفروضاتی سر و کار دارند که بسیاری از عقاید عادی بر آن ها پی ریزی شده اند.
—بسیاری از پیش فرض های مربوط به معتقدات عادی و ناشی از شعور متعارف در دایره تحلیل فلسفی قرار می گیرند، و وقتی درست سنجیده شدند، گاهی معلوم می شود نه آن چنان محکم و استوارند که در نگاه اول به نظر می رسید و نه معنا و نتایج شان به آن روشنی است.
—فلاسفه با تحقیق در این گونه امور، شناختی را که افراد از خودشان دارند را افزایش می دهند.

بدون فلسفه؟

—اگر پیش فرض ها بررسی نشوند و همان طور راکد بمانند، جامعه ممکن است متحجر شود، اعتقادات تصلب پیدا می کنند و به صورت جزمیات در می آیند و قوه تخیل کژ و معوج می شود و ادراک و تفکر از باروری می افتد.
—جامعه اگر در بستر راحت جزمیات و عقاید خشک تردیدناپذیر به خواب برود، کم کم می پوسد. اگر بنا باشد مخیله تکان بخورد و قوه ی فکر و ادراک به کار بیافتد و زندگی فکری و ذهنی تنزل و پسرفت نکند و طلب حقیقت (یا طلب عدالت یا کمال نفس) متوقف نشود، مسلمات و پیش فرض ها باید – دست کم تا حدی که جامعه از حرکت نیاستد – مورد شک و سؤال قرار بگیرند.

فیلسوف و پیشرفت اندیشه

—انسان ها و اندیشه ها بعضاً از طریق پدرکشی پیشرفت می کنند، یعنی از این راه که بچه ها حتی اگر پدر را نمی کشند، لااقل اعتقادهای او را می کشند و به اعتقادات جدید می رسند. توسعه و پیشرفت به همین وابسته است.
—در این جریان کسانی که سؤالات ناراحت کننده و مزاحم می کنند و به شدت درباره ی پاسخ ها کنجکاوند، نقش مطلقاً محوری و اساسی دارند. معمولاً این گونه افراد در هر جامعه ای کم پیدا می شوند و و قتی به طور منظم به این فعالیت می پردازند و از روش های عقلی ای استفاده می کنند که خود این روش ها در معرض وارسی و کندوکاو و نقد و سنجش اند، اسم شان را می گذاریم فیلسوف.

فلاسفه

—کسانی هستند که واقعاً می خواهند با فکر و نگرانی به کنه امور برسند. می خواهند بدانند چرا به این طرز زندگی می کنند و چرا باید این طور زندگی کنند. این یکی از خواست های مطلقاً طبیعی انسان است که بعضی از انسان های برخوردار از بالاترین درجه ی تخیّل آفریننده و هوش و استعداد، عمیقاً آن را در خودشان احساس می کنند.
—بدون شک، قضیه بحث درباره ی الفاظ است، ولی الفاظ فقط الفاظ نیستند یا مشتی مُهره در فلان بازی زبان شناسی. لفظ مبیّن فکر است. زبان به تجربه دلالت می کند؛ تجربه را بیان می کند و دگرگون می کند.

فلسفه و زبان

—فلاسفه حقیقتاً سر و کارشان با زبان است چون معتقدند که ما با استفاده از واژه ها فکر می کنیم و واژه خودش گاهی به معنای عمل و کردارست و بنابراین، بررسی زبان مساوی با بررسی فکر و حتی سراسر دیدگاه ها و طرز زندگی است. وقتی کسی با این مسائل دشوار فلسفی رو به رو می شود که پاسخ آشکاری ندارند، ممکن است برای شروع از خودش بپرسد: «این چگونه سؤالی است؟ ما دنبال چه نوع جوابی می گردیم؟ آیا این سؤال از فلان قسم است یا از قسم دیگر؟ آیا به امور واقع و آن چه هست مربوط می شود؟ یا سؤالی مربوط به منطق و نسبت بین تصورات است؟ یا مخلوطی از این دو و یا هیچ کدام؟»
—فلاسفه ی خوب صرف نظر از این که چه اسمی روی آن بگذارند، تصورات و مقولات را سوا می کنند و به آشفتگی ها نظم و سامان می دهند، این قبیل آشفتگی ها به آشفته فکری می انجامد و آشفته فکری هم به وحشی گری در عمل.

چه نوع سؤالاتی جواب دارند؟

—مسائلی که با اطمینان می شود ادعا کرد علی الاصول، ولو نه همیشه در عمل، ممکن است فیصله پیدا کنند به دو دسته تقسیم می شوند
—یک دسته، سؤالات عادی تجربی هستند. یعنی سؤالاتی مربوط به این که در دنیا چه چیز هست، یا سؤال از قسم اموری که مشاهده ی عادی یا علم با آن سر و کار دارد. به این سؤالات می گویند سؤالات تجربی، سؤالات مربوط به امور واقع که یا به حکم شعور عادی و عقل سلیم حل و فصل می شوند، یا در موارد پیچیده تر، با مشاهده ی کنترل شده، با آزمایش، با تأیید فرضیه ها و ... .
—قسم دیگری سؤال وجود دارد، یعنی آن گونه سؤالاتی که ریاضی دانان یا منطق دانان طرح می کنند. در آن جا شما بعضی تعریف ها و بعضی قواعد درباره ی استنتاج قضایا از قضایای دیگر و قواعد انتاج را می پذیرید که به شما امکان می دهد از مقدمات به نتیجه برسید. هم چنین مجموعه ای از قواعد وجود دارد که مطابق آن ها نسبت های منطقی بین قضایا را می شود بازبینی و امتحان کرد. این امر به شما هیچ اطلاعی درباره ی جهان نمی دهد. مقصود رشته های صوری است که به نظر می رسد هیچ رابطه ای با مسائل مربوط به واقعیت و آن چه هست نداشته باشند، مثل ریاضیات و منطق و نظریه های بازی ها.
—قاعده از نوع اظهاراتی نیست که ممکن است راست باشد یا دروغ، یا امر و نهی یا سؤال. قاعده صرفاً قاعده است: یا آن را می پذیرید یا قاعده ی دیگری را قبول می کنید.

مسائل فلسفی

—یکی از خاصیت های محوری دو دسته سؤال (تجربی و صوری) این است که برای پیدا کردن جواب، روش هایی وجود دارد که به وضوح درک می شود. ممکن است پاسخ فلان سؤال را ندانید، اما می دانید که چه قسم جوابی مناسب این قسم سؤال است و دامنه ی جواب های ممکن چیست. می دانید که جواب را از چه راهی پیدا می کنید. می دانید چه قسم دلایلی برای جواب شما دلیل محسوب می شوند و ...
—نکته این است که بین این دو دسته بزرگ از سؤالات، باز سؤالات دیگری وجود دارد که نمی شود به آن ها به هیچ کدام از این دو طریق جواب داد. بسیاری از این گونه سؤالات وجود دارد از جمله سؤالات فلسفی. یکی از نشانه های سؤال های فلسفی در وهله اول آن است که نمی دانید کجا دنبال جواب بگردید. این سؤالات به نظر می رسد از همان اول معمابرانگیز باشند، یعنی مشکلاتی در این باره که کجا باید به سراغ جواب رفت. هیچ کس از چگونگی حل و فصل آن ها مطمئن نیست.
—«همه چیز مانند چیزی است؛ خود این چیز مانند چیست؟» در مورد پرسش های فلسفی تمایل به این است که از سؤال درباره ی چنین چیزی شروع کنیم. از لحاظ تاریخی، آن چه به نظر می رسد اتفاق افتاده باشد این است که بعضی سؤالات مهم و حساس به ظاهر در این وضع دو پهلو قرار گرفته اند. مردم عمیقاً درباره ی آن ها نگران بوده اند و البته طبیعی بوده که نگران باشند چون این پرسش ها به بالاترین ارزش ها مربوط می شده است.
—بعضی پرسش ها طوری مجدداً بیان شده اند که (از لحاظ تاریخی) در یکی از آن دو قسم قرار گرفته اند. یکی از امور جالب نظر این است که فلسفه در سیری که داشته، دائماً بعضی از قسمت های خودش را در یکی از آن دو سبد – یعنی تجربی و صوری - انداخته است.

فلسفه و مفاهیم بنیادی

—در هر زمینه ای از فعالیت، بعضی اصطلاحات اساسی وجود دارد یا بهتر است بگوییم مفاهیم بنیادی.
—برای هر موضوع یا فعالیتی، فلسفه ای وجود دارد که هدفش روشن کردن مفاهیم و مدل هایی است که طبعاً در آن رشته به کار می روند و هم چنین بحث درباره ی هدف ها و روش های آن و شکل خاص استدلال و شواهد و شیوه های مناسب هر رشته.
—به عبارت دیگر فلسفه می تواند در پی روشن کردن هر مفهوم یا تحلیل هر فعالیتی باشد. ویتگنشتاین اصرار داشت که فلسفه فعالیت است، نه مجموعه ای از نظریه ها و تعالیم. حتی خود فعالیت فلسفی هم موضوع پژوهش فلسفی است.
—فلاسفه با پژوهش در مفاهیم بنیادی می خواهند در پیش فرض هایی که در تفکر ما وجود دارند کندوکاو کنند؛ می خواهند تحقیق کنند و آشکار کنند و به ما روشن کنند که چه فرض هایی در مصطلحات اساسی ما و در نحوه کاربرد ما از این مصطلحات پنهان است و قاچاقی وارد نتیجه گیری های ما می شود، یعنی در اعتقادها و اعمال ما.
—روشن کردن و ایضاح بدون شک یکی از وظایف – و شاید یکی از عمده وظایف – فلسفه است. اما فلاسفه هم چنین می خواهند توجه مردم را به مسائل واقعی و مستقلی جلب کنند که در ضمن روشن کردن قضایا به میان می آید. گاهی با روشن شدن مفاهیم پی می برید که نحوه طرح مسأله غلط بوده است؛ پی می برید که مسأله، مسأله ای طبیعی است که با مسأله ای صوری خلط شده است. (خلط مقوله)

رویکرد به فلسفه

—نباید در جستجوی جواب های قطعی به فلسفه رو کنیم. این یکسره فرق دارد با این که در پی روشن شدن زندگی خودمان باشیم یا روشن شدن موضوعاتی که در بعضی مشکلات خاص در کارند، برای این که بتوانیم به نحو مؤثرتر مسؤولیت بپذیریم و با درک کامل تر و روشن تری درباره ی آن چه با آن مواجهیم تصمیم بگیریم.
—هر که بخواهد پاسخ های کلی برای مشکلاتی پیدا کند که در رشته ها و فنون پذیرفته شده ی تجربی یا صوری به آن ها رسیدگی نمی شود، اعم از این که متوجه باشد یا نه، وارد کاری فلسفی شده است. شاهد بارز این قضیه، کوشش برای پیدا کردن جواب سؤالات مربوط به ارزش هاست.

برگرفته از «معناي فلسفه از ديدگاه آيزيا برلين» - مصاحبه برايان مگي با آيزيا برلين

برايان مگي، مردان انديشه، تهران، طرح نو، 1374