۱۳۸۸ خرداد ۲۰, چهارشنبه

من و معماري - نوشتارها

نوشتار 1
من پارسا پهلوان، 22 ساله ، از تازه وارد هاي دنياي معماريم. با همون شعار ها... از معماري نوشتن واسه من ،مثل نوشتن عاشقي مي مونه از عشقش. عاشقي که تا حالا ننوشته از عشقش.
از زماني که خودم رو شناختم، بي تاب بودم . بي تاب کشف کردن چيزي از خودم که نمي دونستم چي بود و شايد هنوزم پيداش نکردم. براي کشف خودم گاهي به موسيقي پناه بردم، گاهي به صحنه تئاتر، سالهايي به نقاشي و مجسمه سازي...هنگامه اي به فلسفه و شامگاهي به شعر. که هيچ کدوم از اونها به تنهايي براي ارضاي روح من کافي نبود. عاشق اين بودم که از خودم چيزي به يادگار بذارم و شايدم دوست داشتم،فرق بودن و نبودنم حس بشه.
اما تصور مقصد کنکوري دانشکده معماري براي من، يه ويترين از مانکن هاي چشم روشن بود که دور هم براي استفاده از کلمات ژوژمان و دسن و پرزانته و تيم ورک و کانسپچوال و ديکانس و .... آه که آواز دوهول شنيدن از دور خوش است!
از ترم دوم تحصيلم شروع کردم به لذت بردن از معماري... شعار... ژست...اظهار فضل...همون روزهاي ترم دوم ، مقاله اي رو نوشتم که الان از خوندنش خجالت مي کشم. ... مدتي که گذشت ورق برگشت. با هر کتابي که مي خوندم مي فهميدم هنوز معماري رو فتح نکردم! هر روز مي فهميدم که چيزي(هيچ چيز) از معماري نمي دونم و هر چه بيشتر ميخوندم و مي ديدم ، اين جهل برايم آشکار تر می شد و شوق دانستن درونم زبانه مي کشيد... و اين شوق تا امشب که اين چند خط رو مي نويسم، هنوز با منه.
چه لذت هايي رو مديون معماري ام. از خط کشيدن ها و فکر کردن ها و آرزوها تا حظ قدم زدن ميون بافت هاي قديمي و فکر کردن به چيز هايي که به چشم معمار محجوب نيست. فکر و روياي خط کشيدن براي رهايي از معماري ظاهر آراسته ي باطن کاسته ... .
قسم خوردم که تا روزي که زنده ام ، ازين پيش فعالي آروم نگيرم، چه اون بهانه عاشقانه معماري باشه... و چه خوب اگه اون بهونه ، معماري باقي بمونه... .
پارسا پهلوان
نوشتار 2
اولين باري كه اين موضوع توي كلاس مطرح شد نمي دونم چرا ناخودآگاه يه سري خاطره مثل برق و باد از جلوي چشمام گذشت...
روزي كه از كلاس پيش دانشگاهي با دو تا از دوستام داشتيم قدم زنان از خيابون كوهسنگي به سمت خونه مي رفتيم.بحث رشته انتخابيمون بود، اونا مي گفتن معماري رشته پرخرجيه. منم اولين جوابي كه به ذهنم اومد كه بگم اين بود كه "اشكال نداره،بعدش خرجشو از خودش در مياري "... شايد اين تعبير كوچه بازاري اين ضرب المثل بود كه از هر دانه گندم كه بكاري هفتاد دانه به بار مياد...
روزي كه اومدم سر كلاس درك وبيان محيط ، پسري كه كنارم نشسته بود در حالي كه داشتيم كاغذ هاي كاهي بي خط رو خط خطي مي كرديم به من گفت من فكر مي كردم معماري كه بيام مي برنمون توي محيط باز و بهمون ديوارچيني و ملات سازي و ... ياد مي دن و همون آدم به دليل تصور اشتباهي كه از رشته معماري داشت ديگه سر هيچ كلاسي ديده نشد...!
و بالاخره روزي كه رفتم توي صندوق كتابام دنبال يه كتاب فلسفي بگردم ، ولي چيزي پيدا كردم كه خيلي برام جالب بود ، دفتر نقاشي سال اول راهنمايي...!
وقتي دفترو ورق زدم ديدم نه بابا از همون بچگي يه نيمچه هنري در ما بوده...!حالا اين هنر طراحي و نقاشي چه طوري به معماري پيوند خورده جاي بحث داره...
حالا بعد از گذشت چهار سال از اون انتخاب از حرفي كه به دوستم زدم خجالت مي كشم ، حكايت من و معماري مثل ازدواجهاي سنتي ايروني مي مونه كه اول والدين مي رفتن صحبتاشونو مي كردن ، بعدش دختر و پسر فقط يه بار قبل ازدواج همو مي ديدن و به مرور زمان اون عشق و محبت بين زوجين ايجاد مي شد...
اما نه...!خوب كه فكر مي كنم مي بينم رابطه من و معماري به اون شكل سنتي نبوده...چون من و معماري اونقدرا هم با هم غريبه نبوديم...من معماري رو از قبل مي شناختم ، توي اقوام چند نفري اين رشته رو خونده بودن ، حتي يه نفر توي همين دانشگاه...
بعد چهار سال زندگي با معماري با همه ي خاطرات تلخ و شيرين ، حالا معماري عشقم شده...تمام تلاشمو مي كنم حالا كه وارد دنياي معماري شدم - حالا به هر دليلي و با هر پيش زمينه اي - نهايت استفاده رو از اين فضا بكنم ، خلق كنم براي آسايش و آرامش مردم...
مي خوام معمار باشم ، با معماري زندگي كنم و با معماري بميرم...
حسن آرزو

۴ نظر:

  1. این جمله اقای پهلوان به نظرم جالب اومد که هرچی بیشتر می خوندم میدیدم بیشتر نمی دونم ...
    این مساله برمی گرده به ذات و منشا انسان که انسان جدا شده از اصل خودش بعد از اینکه گوشهای از 1 مساله را مورد بحث قرار میده تازه متوجه میشه هیچی نمی دونه و اون موقع است که به ضعف خودمون و قدرت خالقمون پی می بریم....

    پاسخحذف
  2. خیلی خوب نوشته شده.به طور کلی منو یاد دغدغه های دوران تحصیل میندازه و دست و پا زدن توی وادی های مختلف این رشته.
    خوشحال میشم وقتی از این جنس آدما رو هنوز توی دانشگاه میبینم.
    امیدوارم همیشه کلاستون فعال و پر بار باشه.

    پاسخحذف
  3. به نظر من حسّ ندانستن در بسیاری از ما مشترک است....دانستن این امر که بسیار وجود دارد آنچه که نمیدانیم میتواند مهمترین عامل برای پیشرفت ما باشد و کمک کند به اینکه هر روز از روز قبل بر دانش خود بیفزأییم،اما باید مراقب باشیم که این ندانستن باعث نا امیدی نشود و همواره در جهت پیشرفت ما باشد نه پس رفت...

    مهرناز کلانی

    پاسخحذف
  4. متن زیبایی بودو خواندنش لذت بخش.بایدبگویم این موضوع که هیچ هنری دوست عزیزم آقای پهلوان را ارضا نکرده جز معماری,به نظرم جالب آمد.زیرامن نیز شخصاچنین حسی نسبت به معماری دارم وریشه ی این امر را در سه ویژگی منحصر معماری می دانم:
    1.جامعیت معماری:معماری بسیاری از هنرها نظیر موسیقی,مجسمه سازی,نقاشی و غیره را در بر می گیرد,که این امر معماری را به هنری جامع و منحصر تبدیل کرده است.
    2.جاودانگی معماری:بسیاری از هنرها نظیر تئاتروموسیقی در یک بازه ی زمانی محدود اتفاق می افتندوپایان می یابندونهایت میتوان آنها را ضبط کرد وچند باری,اگر دلزدگی ایجاد نکنند,نگاه کرد یا گوش داد اما معماری هنری است که سالها پایدار و استوار می ماندو معمارش راجاودان می سازد.
    3.احاطه ی معماری بر مخاطب:بسیاری از هنرها نظیرنقاشی و مجسمه سازی را می توان احاطه کرده و درک نمود اما ویژگی منحصر معماری این است که مخاطب را احاطه می کندو در خود جای می دهدوسپس شروع به سخن گفتن کرده و خود را می شناساند.

    پاسخحذف